عشق فقط تویی ...
فقط برای عشقم
ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟ ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟ تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه رفتی و ندیدی که چه محشر کردم وقتی که شکست بغض تنهایی من کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد یا نمی داد به تو این همه زیبایی را یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
نظرات شما عزیزان:
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وابستگی ام را به تو باور کردم
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
پاسخ:گه خوردنش به تو نیومده
Power By:
LoxBlog.Com |